Friday, August 10, 2007

علی پروین یا نیکبخت ؟ مسئله این است



حکایت برخی از ما آدمها، حکایت بازیکنان فوتبال هست. برخی بر این عقیده هستند که زمین فوتبال، درست مثل صفحه زندگی ماست و به همین دلیل است که تماشاگرهای زیادی داره. داشتم چند تا خبر در رابطه با نقل و انتقال فوتبالسیت ها می خوندم که این ایده به ذهنم رسید. یک کسی مثل علی پروین رو در نظر بگیرید. حاضرم قول بدم که بیشتر شما به محض خوندن اسم علی پروین در همین چند لحظه پیش، یاد تیم پیروزی افتادید. حالا یک کسی مثل نیکبخت واحدی رو روش فکر کنید....................... چی به ذهنتون رسید ؟ استقلال ؟ یا پرسپولیس ؟

بعضی از ماها در زندگیمون علی پروین هستیم و بعضی هم نیکبخت. واضحتر بگم. برخی به خاطر عقایدمون حاضریم تا آخر عمر پاش وایسیم و ازش دفاع کنیم و حتی به خاطرش جون بدیم و برخی دیگمون هم بسته به شرایط روز، منافع خودمون رو در نظر می گیریم و به اون طرفی حرکت می کنیم که در حال حاضر به نفعمونه
.
یکی از دوستانم به من میگفت : "فقط آدمهای احمق حرفشون یکی باقی می مونه". شما چه فکر میکنید ؟ این که میگن "حرف مرد باید یکی باشه" درسته ؟ یا جمله دوست من ؟

Sunday, August 5, 2007

انکار هویت، بیماری شایع مهاجران ایرانی



یکی از مسائلی که برخی از ایرانیان مقیم خارج از کشور با آن روبرو هستند، مسئله "انکار هویتی" است. شاید لازم باشد در ابتدا کمی درباره مفهوم انکارهویت در میان اقوام مختلف توضیح بدهم. مسئله انکار هویتی غالبا در میان افرادی دیده می شود که در سرزمین اصلی خود ساکن نیستند و به دلایل خاص سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و یا حتی فیزیکی (ساختار فیزیولوژیکی بدن) و روانشناختی، سعی در انکار هویت خود می کنند. برای مثال میتوان به افغانهایی اشاره کرد که پس از شروع جنگهای داخلی در این کشور، خود را به ایران رسانده و به دلیل شباهت چهره با برخی از ایرانیان، خود را خراسانی یا سمنانی معرفی کرده، تا شاید از این طریق بتوانند هویت اصلی خود را از جامعه ایرانی پنهان کنند. جامعه ای که در آن دوره، و حتی امروزه به دلایل مختلف، افغانی را به عنوان "انسان درجه دو" جامعه در نظر می گیرد و به این اتهام، وی را از بسیاری از حقوق اولیه اش محروم می کند. اما این پدیده تنها مختص به افغانهای مقیم ایران نیست. ایرانیان مقیم فرانسه نیز گاها با چنین مسئله ای روبرو هستند. برخی از ایرانیان مقیم خارج از کشور و بالاخص مقیم فرانسه (حوزه تحقیق من)، گاها سعی در پنهان کردن هویت خود دارند. نزدیکی رنگ مو و پوست و چهره برخی از ایشان به ایتالیاییها و گاها اسپانیایها باعث می شود که این گروه خود را به عنوان یکی از اتباع اینگونه کشورها معرفی کنند
.
اگر بخواهیم مسئله را از نگاهی وسیعتر بنگریم، باید بگویم که در یک نگاه کلان، مسئله انکار هویتی ریشه در دو چیز دارد : اول ساختارهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی کشور مبدع و دوم تصور خود فرد از نگاه جامعه مقصد. در اینکه آقای "الف" خود را به چه شکل در جامعه معرفی می کند و یا اینکه آیا خود را با هویت اصلی به دیگران نشان میدهد یا نقاب ملیت دیگری را بر صورت خود میزند، علاوه بر مسائل ساختاری اشاره شده، مسئله دیگری نیز تاثیر گذار است، و آن افکاری است که آقای الف آنها را در ذهن خود می پروراند. آقای الف در روابط خود با جامعه خارجی، به نتایجی رسیده است؛ از نظر آقای الف، او مردی از سرزمینی است که روزانه ـ به درست یا غلط ـ اخبار ناگواری توسط رسانه ها به گوش همسایگان، همکاران، کاسب محل یا دوستان خارجی اش می رسد. این اخبار آقای الف را تحت فشار میگذارد و باعث می شود که او تصور کند که دیگران او را به چشم مردی از دیار اخبار ناگوار بشناسند. مردی که می تواند حتی خود نیز خطرساز باشد. آقای الف در ضمیر ناخوآگاه خود، از سرزمین خود طلاق می گیرد و تلاش می کند تا هویت خود را از آن جدا کند. اما همه اینها، تنها تصورات این دوست ماست. آقای الف از خود در ذهن دیگران غولی میسازد. غولی که ذهن دوست ما ساخته شده او را در ذهن خود فردی نشان می دهد که مردم با شنیدن هویت و ملیتش، از او فرار می کنند. چارز هورتون کولی، جامعه شناس آمریکایی در توضیح مفهوم "خود آینه سان"، به شکل گیری مفهوم "خود" در ضمیر ناخودآگاه انسان اشاره می کند. او در پاسخ این سئوال که "من کیستم؟" میگوید: "من آن کسی نیستم که خودم فکر میکنم هستم. همچنین من آن کسی نیستم که شما فکر میکنید من هستم. من آن کسی هستم که فکر میکنم که شما فکر میکنید من هستم"
1
.


تصویری که آقای الف از خود در ذهن دیگران دارد
آقای الف از آنجا که نمیتواند محیط خود را تغییر دهد، یعنی به صاحب کار یا همسایه خود در رابطه با هویتش دروغ بگوید یا در رابطه دوستی ملیت اصلی خود را پنهان کند، دو راه را برمی گزیند. راه اول او که اتفاقا راه قانونی مسئله نیز هست، تغییر ملیت به روشهای قانونی است تا بتواند از آن به بعد در مدارک رسمی و دولتی، ملیت فرانسوی را بجای ملیت اصلی خود ثبت کند. اما راه دوم برای آقای الف دروغ گفتن به کسانی است که میداند هیچگاه دروغ او برای آنها فاش نمی شود. برای مثال در ارتباط خود با راننده اتوبوس یا تاکسی و یا صاحب رستوران کنجکاوی که میخواهد از ملیت این دوست ما باخبر شود، آقای الف با جرات ملیت دیگری را برای خود بر میگزیند. یا برای مثال کارگر افغانی روزمزدی را در نظر بگیرید که میداند برای چند روز بیشتر مهمان کارفرما نیست و میتواند خود را به عنوان مشهدی یا سمنانی جا بزند
.

اما در اینکه آیا همه مهاجران ایرانی دارای چنین ویژگی هستند ؟ جواب به طور مسلم خیر است. دسته ای که به این کار مبادرت می کنند، عموما یا از سابقه تاریخی و ملی خود بی خبرند یا به شدت تحت تاثیر رسانه ها قرار گرفته اند. گفتیم که آقای الف این غول را در ذهن خود ایجاد کرده است. غولی که الزاما با واقعیت پیرامون وی مطابقت ندارد. این بدان معنی نیست که تبعیض بین افراد جامعه بر اساس رنگ پوست و مذهب، نژاد، جنسیت، طبقه اجتماعی وغیره وجود ندارد، بلکه زمانی که آقای الف به راننده تاکسی به دروغ ملیت دیگری را ابراز می کند، حس درونی خود را ارضاء می کند. راننده تاکسی نه تصمیم گیر است و نه اصولا ملیت مسافر برای او اهمیتی دارد. اتفاقا آقای الف در مواردی که ملیت او باعث از دست دادن شغل مورد دلخواهش می شود، راهی بجز گفتن حقیقت ندارد، چرا که باید برای گفته های خود اوراق هویتی نشان دهد. به همین دلیل است که این دوست ما برای فرار از این موضوع، سعی در گرفتن تابعیت می کند
.
اما مسئله اولی که به آن اشاره شد همان ساختارهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی کشور مبدع است. ساختارهایی که فرد مورد بحث ما را به هر دلیلی مجبور کرده است که سرزمین دیگری را برای اقامت خود برگزیند. در واقع فردی که از آن ساختارها گریخته، علاقه چندانی ندارد که با همان ساختارها مورد قیاس قرار گیرد. به همین دلیل است که در موارد مختلف سعی می کند تا خود را فراتر از قالب ملیتی خود نشان دهد. قالبی که بر اساس اندیشه او، برایش تنگ بوده و یا مورد پسندش نبوده است. البته این موضوع شامل مهاجرینی نمی شود که به دلایل خانوادگی یا بیماری دست به مهاجرت می زنند و ابایی از بیان ملیت خود ندارند. در میان مهاجران ایرانی، افرادی دیده می شوند که نه به دلیل انکار هویتی، بلکه به خاطر محدودیتهای قانونی برای درستیابی به مشاغل خاص، به نوعی مجبور به داشتن ملیت کشور مقصد می شوند، که در غیر این صورت بسیاری توانایی های ایشان به دلیل نداشتن چند برگ کاغذ رسمی مورد استفاده قرار نمی گیرد.

اما آقای الف که در اماکن عمومی ابائی از انکار هویت خود ندارد، ملیت خود را نه به دلیل دستیابی به شغل خاص، بلکه به خاطر پنهان کردن هویت خود تغییر می دهد. او با فرهنگ خود در تضاد است، دوستان خود را از میان غیر ایرانیها انتخاب می کند، در مراسم و جشنهای ایرانیان خارج از کشور شرکت نمی کند و علاقه ای به مسافرت به ایران ندارد
.



[1] Je ne suis pas qui je pense que je suis et je ne suis pas qui vous pensez que je suis. Je suis qui je pense que vous pensez qui je suis (Reitzes, 1980 : 632)

Thursday, August 2, 2007

دیدی یا دم رفت آب واسه سگم بخرم



روز اولی که به نیویورک رسیده بودم، با یه دوست ایرانی که ساکن اون شهر بود برای اولین بار سوار متروی نیویورک شدم. صبح اول وقت بود و جا کم بود، بنابراین مجبور شدیم که بریم ته واگن و یه میله ای رو بگیریم و وایسیم. منم که اصولا در زندگی به هیچ چیز تکیه نمی کنم، طبق عادت دستمو کردم تو جیبم. تا قطار به حرکت افتاد توی او شلوغی شتلب داشتم میافتادم زمین. بالاخره خودمو جمع و جور کردم و سعی کردم یکم به قول بچه ها اطلاعات عمومی ام رو ببرم بالا. توی همین گیر و دار بودم که یهو یه دونه از این تبلیغهای توی مترو توجهم رو به خودش جلب کرد. عکس یه سگ بود و با یه بطری آب. هر چی فکر کردم، چیزی به ذهنم نرسید تا اینکه وسط حرفای دوستم که بیچاره داشت راجع به خصوصیات شهر نیویورک واسم حرف میزد پریدم و مثل دهاتیایی که تازه اومدن شهر و هی از این و اون سئوال می پرسن گفتم : این چیه ؟ اونم با خونسردی و با لبخند شیرینی که همیشه رو لباشه گفت : آب سگ. یکدفعه جا خوردم. داشتم تو ذهنم کلنجار می رفتم که آب سگ دیگه چیه که گفت : واسه اینکه سگاشون انرژی داشته باشن، واسشون آب مخصوصی تولید کردن که بتونه انرژی کافی رو به سگ بده تا بتونه در طور روز ورجه وورجه کنه. و بعدش اضافه کرد : در حالی که تو دنیا تعداد قابل توجهی از مردم از کمبود آب داردن هلاک میشن، اینها واسه سگاشون آب تو بطری درست می کنند


.

عکسی از منطقه دارفور که دنیا را تکان داد

خب بله دیگه، دارندگی و برازندگی. واسه اطلاعتون بگم که طبق آمار سازمان ملل در حالی که طبق اصول اولیه حقوق بشر هر کسی حق داره که در روز بیست لیتر آب در اختیار داشته باشه، اما چیزی در حدود هفده درصد مردم دنیا، یعنی حدود یک میلیارد نفر در دنیا از داشتن آب آشامیدنی محروم هستند. تولید آب سگ در آمریکا در حالی صورت می گیره که خیلی ها در گوشه و کنار دنیا دارن از تشنگی و گرسنگی میمیرن. برای مثال به بحران دارفور نگاه کنید. مردم فقیرترین نقطه دنیا آب و نان برای خوردن ندارند، ولی تا دندان مسلح هستند. بچه های اونها از فقر و گرسنگی با مرگ دسته پنجه نرم می کنند، اما قدرتهای بزرگ بجای فرستادن کمکهای اولیه، براشون اسلحه می فرستند و از بس تبادل آتش تو منطقه دارفور زیاد هست، هیچ گروه امدادرسانی بین المللی جرات نمیکنه که پاشو توی این منطقه بگذاره، در حالی که چیزی در حدود پانصد هزار نفر دارن اونجا زندگی می کنند. بالاخره باید کارخانه های اسلحه سازی پول در بیارن یا نه ؟

منطقه دارفور در غرب سودان، با مساحت پانصد هزار مترمربع یعنی تقریبا یک سوم مساحت ایران و جمعیتی حدود پانصد هزار نفر که از فقیرترین نقاط دنیا شناخته شده است